معرفی کتاب سید عزیز به کوشش حمید داود آبادی
10 مهر 1403 - 17:10
شناسه : 73092
9

معرفی کتاب سید عزیز به کوشش حمید داود آبادی سید حسن نصرالله، روحانی شیعه و سیاست‌مدار سرشناس لبنانی بود که از ۱۹۹۲، به‌عنوان سومین دبیرکل حزب سیاسی و گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان فعالیت کرد. او در خانواده‌ای از شیعیان لبنان به دنیا آمد و تحصیلاتش را در صور به پایان رساند. مدتی به جنبش امل […]

پ
پ

معرفی کتاب سید عزیز به کوشش حمید داود آبادی

سید حسن نصرالله، روحانی شیعه و سیاست‌مدار سرشناس لبنانی بود که از ۱۹۹۲، به‌عنوان سومین دبیرکل حزب سیاسی و گروه شبه‌نظامی حزب‌الله لبنان فعالیت کرد.

او در خانواده‌ای از شیعیان لبنان به دنیا آمد و تحصیلاتش را در صور به پایان رساند.

مدتی به جنبش امل پیوست و پس از آن به حوزه علمیه‌ای در بعلبک رفت. او بعدها در مدرسه امل به تحصیل و تدریس پرداخت.

نصرالله پس از تهاجم ۱۹۸۲ اسرائیل به لبنان به حزب‌الله پیوست که تازه تشکیل شده بود.

در پی دوره کوتاه مطالعات دینی در ایران و پس از ترور سید عباس موسوی در سال ۱۹۹۲ به لبنان بازگشت و رهبر حزب‌الله شد.

سید-عزیز

“سید عزیز” زندگینامه خود گفته‌ی حجت‌الاسلام و المسلمین سید حسن نصرالله است.

این کتاب حاصل ساعت‌ها گفت وگوی اختصاصی “حمید داودآبادی” با دبیرکل حزب الله لبنان در سال 1377 است که در آن سید حسن نصرالله، زوایای ناگفته‌ی زندگی خود را بازگو کرده است.

بسیاری از خاطرات و گفته‌های منتشر شده در این کتاب، برای اولین بار است که ذکر می‌شوند.

پیاده‌کردن نوارهای ضبط شده از سید حسن نصرالله و ترجمه متون از عربی به فارسی بر عهده علی‌رضا موحدی بوده است.

768d002c3ba8ae8d0be7a69753fc72021123770e_1604739878

نام این کتاب، از تقریظ مقام معظم رهبری بر نسخه‌ی قبل از چاپ آن گرفته شده است که ایشان نوشته‌اند:

«هر چیزی که مایهٔ شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود، خوب و برای من مطلوب است.»

IMG_20241001_164951_907

_ نویسنده در مقدمه کتاب آورده است :

 “اولین بار، در تابستان 1362 در سفری به لبنان با حجت الاسلام والمسلمین “سید حسن نصرالله” آشنا شدم.

…همان ایام، به دلیل شباهت چهره و خلق و خو، بچه‌های ایرانی-و لبنانی به تبعیت از آنان- وی را خامنه‌ای کوچک می خواندند.

بهار 1374 توفیقی دست داد تا پس از 12 سال، مجددا سید حسن نصرالله را در بیروت ملاقات کنم.

در دو جلسه در مجموع حدود 6 ساعت، خاطرات سید حسن را ضبط ویدئویی کردم.

در این کتاب با اوضاع، احوال و روحیات شخصی سید حسن نصرالله که ذکر و یادآوری آن‌ها برای خود وی جالب و جذاب بود آشنا می‌شوید. کسی که بر خلاف بسیاری از رهبران سازمان های به اصطلاح مبارز، مسئولیت و دبیر کلی را نه برای کسب پست مقام و مال، که برای خدمت خالصانه‌تر می‌داند تا آن جایی که از اعزام فرزند دلبند خود به جبهه‌های نبرد علیه اشغالگران، ابایی ندارد و بر شهادت جگر گوشه خود افتخار می‌کند…”

IMG_20241001_165025_716

در پایانِ کتاب، عکس‌هایی از کودکی تا بزرگسالی سید حسن نصرالله در لباس‌ها و موقعیت‌های گوناگون مشاهده می شود.

IMG_20241001_165151_317

 

_ برشی از کتاب :

« پدر و مادرم با ورود من به حوزه موافق نبودند. مادرم به روحانیت خوش‌بین نبود. تا آن روز، جریان پدر بزرگم (پدرِ مادرم ) را نمی‌دانستم که روحانی بوده و عمّامه را کنار گذاشته است!

البته دلیل آن، تنها مسائل خانوادگی بود و نه از روی قصدی خاص یا از نظر سیاسی یا چیز دیگر.

مادرم می‌گفت :

 اگر به نجف بروی یک نفر به گدایان افزوده می‌شود!

در لبنان، روحانیان را گدا می‌دانستند.

به گمان آنان روحانی کسی بود که با آن چه مردم به او می‌دهند، زندگی می‌گذراند.

تلاش من برای راضی کردن پدر و مادرم به نتیجه نرسید و آن‌ها تن به طلبگی من نمی‌دادند و من مجبور شدم نقشه‌ای بکشم.

به آنان گفتم :

در لبنان شغل چندانی وجود ندارد و اوضاع خوب نیست. اگر این جا بمانم جنبش امل مرا برای جنگ می‌برد؛ ولی اگر به نجف بروم در دبیرستان درس می‌خوانم و در کنار آن هم درس طلبگی می خوانم و بعد از تمام کردن دبیرستان به دانشگاه بغداد وارد می‌شوم و در دوره دکتری متخصص می‌شوم.

 و این شد که پدر و مادرم با رفتن من به عراق موافقت کردند.»

IMG_20241001_170512_726

نصرالله پس از تهاجم ۱۹۸۲ اسرائیل به لبنان به حزب‌الله پیوست و بعد از گذراندن دروس حوزوی در ایران، پس از ترور سیدعباس موسوی در سال ۱۹۹۲ به لبنان بازگشت و رهبر حزب‌الله شد. سرفصل‌های کتاب «سید عزیز عبارتند از :

 خانواده من، آغاز فعالیت سیاسی، ما و جنگ داخلی، عشقم طلبگی بود، اولین منبر، می‌خواهم طلبه شوم، راهی نجف شدم، لباس روحانیت، شهریه طلبگی، سخت‌گیری و بازگشت به لبنان، تأسیس حوزه در بعلبک، کتاب‌هایی که خواندم، ماجرای شیرین ازدواجم، فرزندان خوبم، بازداشت در ایران!، فعالیت سیاسی، سفر به قم، ورود به سپاه لبنان، در بیروت، دوباره قم، بازگشت به لبنان، برادرم حسین، پذیرش مسئولیت، دبیرکلی حزب‌الله، حضور در جبهه، خودرویی که سفیر مرگ بود، آشنایی با امام، امام شد مقتدای من، دیدار با سید قائد، فوت امام، حملۀ اسرائیل به لبنان، جدایی از امل، ورود به سپاه، تشکیل حزب‌الله، شورای اول، شورای دوم، شورای سوم و ورود من، شورای چهارم و امامت سیدقائد، شورای پنجم و جدایی شیخ صبحی، شورای ششم، شورای هفتم، استاد عزیزم سیدعباس موسوی، شهید شیخ راغب حرب، حزب‌الله و علامه فضل‌الله، من پدر شهید شدم، عملیات‌های شهادت‌طلبانه، عملیات شهید ابوزینب، عملیات مدرسۀ شجره، عملیات شهید الحی، عملیات شهید صلاح غندور، عملیات دیگر، بلال اخرس و حسین انیس ایوب، مشارکت احزاب دیگر در عملیات‌ها، گزینش شهادت‌طلبان، نامه‌ای برای شهادت، حسرت شهادت.

در بخش پی‌نوشت هم خاطرۀ سه دیدار، شهادت سیدهادی نصرالله، وصیت‌نامۀ سیدهادی نصرالله و نقش مصاحبه در تاریخ شفاهی روایت می‌شود.

در پایان کتاب، عکس‌هایی از کودکی تا بزرگ‌سالی سیدحسن نصرالله در لباس‌ها و موقعیت‌های گوناگون مشاهده می‌شود.

IMG_20241001_165401_265

سیدحسن نصرالله در بخشی از خاطراتش به چگونگی مواجهه با اشغال‌گری صهیونیست‌ها و موفقیت عملیات‌های استشهای اشاره می‌کند و می‌گوید:

«از زمان اشغال لبنان توسط صهیونیست‌ها در سال ۱۹۸۲ (که هم‌زمان شد با تشکیل حزب‌الله) تا سال ۲۰۰۰، رزمندگان مقاومت اسالیب مختلفی را برای ایستادگی در مقابل اشغالگران برگزیدند که یکی از مؤثرترین آن‌ها عملیات‌های استشهادی بود که در نهایت هم موجب فرار بدون قید و شرط صهیونیست‌ها از لبنان در سال ۲۰۰۰ شد.

 گرچه تمامی عملیات‌های مقاومت، قهرمانانه و جالب بود ولی در برخی از آن‌ها مسائلی رخ می‌داد که بسیار جالب‌تر می‌شد. در این بین می‌توان به عملیات موسوم به عملیات «الشهید الحی» یا «شهید زنده» اشاره کرد.»

IMG_20241001_165422_056

سیدحسین نصرالله ماجرای این عملیات را در خاطره‌ای این کتاب روایت کرده و گفته :

 «عملیات شهید الحی یا شهید زنده، نوعی عملیات استشهادی بود. او هم مثل دیگر شهادت‌طلبان، مقابل دوربین وصیت‌نامه خود را خواند. آمد و با من خداحافظی کرد و خیلی با هم صحبت کردیم. از این برادر خواسته شد که در منطقه‌ای خیلی عمقی در مرز لبنان و فلسطین در داخل منطقه اشغالی، تعدادی بمب بزرگ بر سر راه کاروان صهیونیست‌ها کار بگذارد، سپس در نزدیک همان منطقه منتظر بنشیند و اقدام به انفجار بمب‌ها با بی‌سیم کند. بعد از اینکه بمب‌ها را منفجر کرد، در حالی که خیلی خوب به سلاح، بمب و مواد منفجره مسلح بوده به تنهایی به کاروان حمله ببرد و با هر کس که زنده مانده است، بجنگد و همۀ آن‌ها را بکشد. وقتی کاروان آمد، او بمب‌ها را منفجر کرد و تعدادی از صهیونیست‌ها را کشت. سپس بر سرشان فرود آمد تا با آن‌ها درگیر شود. به همۀ ماشین‌ها شلیک می‌کرد اما صهیونیست‌ها به کوه‌ها گریخته بودند و او تنها مانده بود و کسی را پیدا نکرده بود تا خودش را بین آن‌ها منفجر کند یا به آن‌ها تیراندازی کند! او سالم برگشت. به او گفتم: چرا زنده برگشتی؟ گفت: کسی را پیدا نکردم که مرا بکشد، خب برگشتم به مواضع خودمان.»

گردآورنده: فاطمه‌الناز یوسفی

ف.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.