قنبر غلام علی‌بن ابیطالب
16 تیر 1402 - 12:20
شناسه : 61792
7

قنبر غلام علی‌بن ابیطالب جوان کافری، عاشق دختر عمویش شد. عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود. جوان کافر رفت پیش عمو رفت و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام آمدم برای خواستگاری …. عمو گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است…! جوان کافر گفت: عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم. عمو گفت: در […]

پ
پ

قنبر غلام علی‌بن ابیطالب

IMG_20230706_202311_270Ts6jCgY

جوان کافری، عاشق دختر عمویش شد. عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان کافر رفت پیش عمو رفت و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام آمدم برای خواستگاری ….
عمو گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است…!
جوان کافر گفت: عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم.
عمو گفت: در شهر بدی‌ها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری، آنوقت دختر از آن تو…!!
جوان کافر گفت: عمو جان این دشمن تو اسمش چیست…؟!
عمو گفت: اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می‌شناسند…
جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی‌ها (مدینه) شد…
به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت.
گفت: ای مرد عرب، تو علی را می‌شناسی …؟!
جوان عرب گفت: تو را با علی چه‌کار است…؟!
جوان کافر گفت: آمده‌ام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است…!
جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی …!!
جوان کافر گفت: مگر علی را می‌شناسی …؟!
جوان عرب گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم..!
جوان کافر گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم…؟!
جوان عرب گفت: قدی دارد به اندازه‌ی قد من هیکلی هم‌هیکل من…!
جوان کافر گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست…!!
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم…!!
خب حالا چی برای شکست علی داری…؟!
جوان کافر گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان…!!
جوان عرب گفت: پس آماده باش..
جوان کافر، خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی …؟! پس آماده باش.. شمشیر را از نیام کشید.
جوان کافر گفت: اسمت چیست…؟!
مرد جوان عرب جواب داد عبدالله…!!
(بنده‌ی خدا) و
پرسید نام تو چیست…؟!
گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد…
عبدالله در یک چشم به‌هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد…
جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی…؟!
جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به‌ دست تو کشته می‌شوم…
مرد عرب، جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر…!!
جوان کافر گفت: مگر تو کی هستی …؟!
جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من، مِهر دخترعمویت شود..!!!
جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی.
پس👈فتاح شد 👈قنبر غلام علی‌بن ابیطالب…

▫️یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی …
▫️یا علی! ما دوستداران تو مدتی‌است گرفتار انواع بلاها و بیماری‌ها و …شده‌ایم ترا به حق همان غلامت قنبر، دست‌های ما را هم بگیر…

بر جمال پر نور مولا امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) صلوات…

یاعلی مدد
التماس دعا…
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم می‌فرماید اگه فضائل علی علیه‌السلام رو بگویی، گناهان زبانت پاک می‌شود، اگر بشنوی گناهان گوش هایت، و اگر بخوانی از روی نوشته، گناهان چشمانت، پاک می‌شود.

افتخار کنید که شیعه علی ع هستید.

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.