غرق کودک درونم شدم
باهم بازی: قایمموشک
بعد از چند ساعت که به خانه رسیدگی کردم، تا خواستم بنشینم و کمی استراحت کنم، دخترم بهانه بازی گرفت.
از خستگی میخواستم غرغرهایم را شروع کنم، پیش خودم گفتم: اصلا دخترکوچکم، متوجهی این چیزها نمیشود و قابل درک برایش نیست که مادرش خسته است…
پس به خواستهاش تن میدهم و با او بازی قایمموشک میکنم.
برای شروع، من چشم میگذاشتم بعد دخترم…
پسرانم با دیدن بازی من و خواهرشان، موبایل و تلویزیون را رها کرده و به بازی با ما پرداختند.
اصلا تصورش را نمیکردم که یک بازی، خستگیهایم را به فراموشی ببرد.
اینقدر غرق کودک درونم شدم، که خودم بیشتر ذوق برای قایم شدن داشتم…
طاهره عابدی
ثبت دیدگاه