طنز سوءتفاهم!
جوانی، نفس زنان با چاقو وارد مسجد شد. نگاهی به جمعیت کرد و بلند گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: بله من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند.
جوان، اشارهای به گله گوسفندان کرد و رو به پیرمرد گفت: میخواهم تمام آنها را قربانی کنم و بین فقرا پخش کنم! به کمکت احتیاج دارم!
پیرمرد و جوان، مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت: پسرم، سن و سالی از من گذشته. توانم کم است، به مسجد بازگرد و شخص دیگری را برای کمک با خودت بیاور.
جوان با چاقوی خونآلود به مسجد بازگشت و باز رو به جمعیت کرد و پرسید: آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان، پیرمرد را به قتل رسانده و بازگشته، همه نگاهشان به طرف پیشنماز مسجد چرخید.
پیشنماز که نفسش بند آمده بود رو به جمعیت کرد و بریده بریده گفت: چرا به من نگاه میکنید؟ به عیسیمسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود …
ثبت دیدگاه