صبور باش حتی زمانی که به سنگهای درشت و محکم برخورد میکنی
کشاورزی به شدت به آب نیاز داشت تا بتواند محصول خود را از نابودی نجات دهد.
چندین سال خشکسالی شروع شده بود و چون امیدی به باران نداشت، تصمیم گرفت چاهی بکند.
او شروع به کندن کرد و ساعت به ساعت عمیقتر میشد، اما از آب خبری نبود.
در پایان روز به خود گفت:« حتما جای خوبی را انتخاب نکردهام، زیرا فقط به سنگریزه و ریشه درختان برخوردهام.» و به خانهاش برگشت.
صبح روز بعد، بیل به دست به سر زمین رفت و در جایی دیگر، شروع به کندن کرد.
خورشید با شدت تمام میدرخشید و او عمیقتر میکند، اما باز هم به آب نرسید.
نزدیک غروب، در حالی که از چاه بالا میرفت، به خود گفت: « این یکی از قبلی هم بدتر بود.»
کشاورز، هر روز یک چاه جدید میکند و هردفعه نتیجه یکی بود و هر شب، در حالی که سر به زیر انداخته بود و به خانهاش برمیگشت، از خود پرسید:
« آیا دیوانهام که فکر میکنم میتوانم آب پیدا کنم؟ آیا نفرین شدهام که زندگیام به کندن چیزی پیدا نکردن بگذرانم؟»
روزی پیرمرد فرزانهای از نزدیک زمین کشاورز میگذشت. او با کمال تعجب مشاهده کرد که کشاورز در میان بیست چاه، مشغول کندن چاه دیگری است.
پیرمرد فرزانه از کشاورز که تا زانو در زمین فرو رفته بود، پرسید:
چه کار میکنی، دوست من؟
کشاورز با صدایی پریشان گفت:
چاه میکنم، یا حداقل با تلاش میخواهم چاه بکنم. ولی تا حالا فقط با سنگریزه و ریشه درختان برخورد کردهام.
پیرمرد فرزانه گفت:
آقای عزیز، با این طرز کندن شما هرگز به آب نخواهید رسید.
کشاورز پرسید:« دیگر چه راهی وجود دارد؟»
پیرمرد فرزانه گفت:« تلاش شما برای کندن، شجاعانه است. اما راه به جایی نمیبرید. شما شروع میکنید به کندن و بعد از سه متر، وقتی به آب نمیرسید، توقف میکنید و به جای دیگری میروید تا دوباره همین کار را تکرار کنید. اما در این روستا، فلات آب، از بیست متری زیر سطح زیر زمین آغاز میشود.
پیرمرد فرزانه در ادامه سخنانش گفت: «تا وقتی عمیقتر و طولانی مدتتر نکنی، آنچه را که به دنبالش هستی، نخواهی یافت. یک جا بمان، عمیق بکن و وقتی دلسرد میشوی، کار را متوقف و وقت را تلف نکن! صبور باش و به کندن ادامه بده، حتی زمانی که به سنگهای درشت و محکم برخورد میکنی. به تو قول میدهم به آبی که در جست و جویش هستی خواهی رسید.
ثبت دیدگاه