سردار سپاه ارباب
چهار دختر و سه پسر داشتم…
اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم.
دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشهای گذاشتم، همان شب خواب دیدم.
بیرون خانه همهمه و شلوغ است، درب خانه هم زده میشد!!
در را باز کردم، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامهای خاکآلود از سمت قبله آمد.
نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت:
این بچه را قبول میکنی؟
گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!!
آن آقای نورانی فرمود:
حتی اگر علیاصغرِ امام حسین علیهالسلام باشد؟!
بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت…
گفتم: آقا شما کی هستید؟
گفت: علی ابن الحسین امام سجاد علیهالسلام!
هراسان از خواب پریدم، رفتم سراغ ظرف دارو، دیدم ظرف دارو خالی است!
صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.
آقا فرمودند: شما صاحب پسری میشوی که بین شانههایش نشانه است، آن را نگه دار!
آخرین پسرم، روز میلاد امام سجاد علیهالسلام به دنیا آمد و نام او را علیاصغر گذاشتند در حالیکه بین دو شانهاش، جای یک دست بود!!!
علیاصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد علیهالسلام، در تیپ امام سجاد علیهالسلام شهید شد!
شاید فرزندی که سقط میشود، بنا باشد سردار سپاه ارباب باشد! به مادر و پدر او بودن افتخار کنیم…
ثبت دیدگاه