زن یعنی فاطمه
دانشگاه منچستر درس میخوندم، رشته مهندسی برق.
داشتم روی توربینهای بادی کار میکردم…. سخت فکرم مشغول بود. توی آن اتاق، چند نفر دیگه هم داشتن روی پروژههاشون کار میکردن. اغلب ظهرها که بقیه دانشجوها رفته بودن برای ناهار، میرفتم تو کارگاه.
راحتتر بودم، درسهای مهندسی با زبان انگلیسی، نیاز به تمرکز داشتم. تو کل دپارتمانمون، چهار تا بیشتر دانشجوی خانم نبود. یکیشون ژاپنی بود. زن مسلمان فقط من بودم. استاد و کارکنان زن داشتیم ولی دانشجو کم بود.
یک روز که سخت مشغول کار بودم، دیدم یکی از دانشجوها، یک طرف ایستاده و زل زده به من. مدتی بود میشناختمش و گاهی هم تو بعضی کارها، مشترکا همکاری میکردیم. تعجب کردم چی شده. شاید امروز اشکالی تو کار من هست. این بنده خدا چرا اینطوری رفتار میکنه. دیدم نه، همه چیز مثل همیشه است. پرسیدم ازش امروز مشکلی در من میبینی؟ گفت: نه، گفتم خب؟ گفت: میخوام راجع به یک مسئلهای با شما مشورت کنم. گفتم بگو، گفت درسی نیست، خیلی تعجب کردم!!! گفتم چیه؟ خیلی من من کرد. کلافه شده بودم، گفت اینجا نمیشه حرفم را بزنم. همسر و بچه من را هم دیده بود. دخترم را میگذاشتم پیش پدرش وقتی باید میرفتم دانشگاه، کارم که تموم میشد میآمدن دنبالم و من با بچهام میرفتم خونه و همسرم میرفت دنبال کارش تو اتاقش در دانشگاه. بالاخره بهش گفتم باشه، بریم بیرون ببینم موضوع چیه. رفتیم تو حیاط دانشگاه. گفت: ممکنه برای من یک دختر خانم مسلمان محجبه پیدا کنی برای ازدواج!!!
خیلی خوشحال شدم، گفتم آفرین به به میخواهی مسلمان بشی؟
گفت: نه، دوست ندارم تروریست بشم!
خیلی ناراحت شدم. گفتم اینهمه وقت من را گرفتی این را بگی؟
خیلی عذرخواهی کرد و گفت: نه.
هرگز نمیخواستم ناراحتت کنم، گفتم پس چی میگی؟
اگه بخواهی زن مسلمان بگیری باید خودت مسلمان بشی. این قانون اسلامه، هیچ دختر مسلمانی با مرد غیرمسلمان ازدواج نمیکنه.
گفت مسیحی خوبی هستم. گفتم خب برو یک دختر همشهری و همفرهنگ خودت بگیر.
به طعنه گفتم ما مسلمانها تروریستیم.
کمی فکر کرد.
گفت: خب من عقاید تروریستی را میتونم نپذیرم.
گفتم: حرف آخر را بگو، ما تروریست نیستیم، ما آزارمان به یک مورچه هم نمیرسه.
خیلی کلافه شده بودم،
گفت: باشه مسلمان میشم،
از تعجب داشتم شاخ در می آوردم.
بهش گفتم مطمئنی برق تو را نگرفته؟
گفت: “”یک زن مسلمان میخوام””
گفتم: چرا؟
برام تعریف کرد که تا حالا با چند تا دختر انگلیسی دوست شده و وقتی تصمیم به ازدواج گرفته، امتحانشون کرده و یا…
نتیجه: cheating on me….
بهم خیانت کردن، اشکم داشت در میآمد، گفتم بعضی دخترها ممکنه صادق نباشند. گفت: نه، با حجابها مطمئنند.
گفتم: چرا؟
گفت: دیدم شماها را، هیچ میدونی چقدر همسرانتون خوشبخت هستند؟
گفتم: نمیفهمم.
گفت: دو سه روزه تصمیم گرفتم این مطلب را بهت بگم، ولی جرات نکردم، نمیدونستم عکسالعمل شما در رابطه با صحبت غیردرسی چیه؟
شما با حجابها خیلی مراقب هستید، عکس نمیاندازید با ما، نمیخندید، دیدم شماها را..، تو حتی وقتی میایی سر کارت تو کارگاه، به هیچ کس محل نمیگذاری، با ما ورزش نمیایی، نمیخندی، دست نمیدی و…
گفتم: اینها از نظر شماها خوبه؟
گفت: نه، ولی اینکارها یعنی همسرت خیلی خیالش راحته، با همسرت میخندی، شادید، و…
دوست دارم مطمئن زندگی کنم. حتی اگه مسلمان بشم.
گریهام گرفت، اصلا نفهمیده بود که حجاب چه ارزشی به من داده،
با تمام تبلیغات منفی علیه اسلام
ما زنان محجبه محترم بودیم و هستیم.
بهش گفتم این لباس لیدی فاطیماست.
اونها حضرت زهرا را میشناسند، خیلی کم.
درست میگی زن مسلمان متعلق به همسرش است.
آن روز کار نکردم، آمدم خانه، کلی گریه کردم، خدا را شکر کردم.
رفتم وضو گرفتم چادر سفید نمازم را جور دیگری سرم کردم. خدا را شکر کردم که آزادم، از قید نگاههای دیگران، آزادم از …. ، دلم میخواست پرواز کنم.
خانمم، حضرت زهرا ممنونم.
ای آیه تطهیر برایت، محور عفت و
پاکی، دست همه زنان عالم را بگیر و ببر به فضای عطرآگین حجاب و عفت.
براستی که شما فاطمهاید.
زن یعنی فاطمه
زندگی: یعنی طهارت فاطمی
آزادی: یعنی رها شدن از بند نفس و جسم.
ثبت دیدگاه