دل‌نوشته | مکن ای صبح طلوع …
06 مرداد 1402 - 9:43
شناسه : 62490
0

مکن ای صبح طلوع … بد جور دلشکسته‌ای و گریه می‌کنی از اشک چهره شسته‌ای و گریه می‌کنی بگذار تا عبایِ تو را ما تکان دهیم بر خاک‌ها نشسته‌ای و گریه می‌کنی امشب به صبح امر بفرما طلوع مکن امشب عجیب خسته‌ای و گریه می‌کنی خونِ جگر برای شما قوت شب شده با ناله عهد […]

پ
پ

مکن ای صبح طلوع …

IMG_20230728_000857_869K6Z1mll

بد جور دلشکسته‌ای و گریه می‌کنی
از اشک چهره شسته‌ای و گریه می‌کنی

بگذار تا عبایِ تو را ما تکان دهیم
بر خاک‌ها نشسته‌ای و گریه می‌کنی

امشب به صبح امر بفرما طلوع مکن
امشب عجیب خسته‌ای و گریه می‌کنی

خونِ جگر برای شما قوت شب شده
با ناله عهد بسته‌ای و گریه می‌کنی

زنجیرها که پشتِ تو را زخم کرده‌اند
هر روز بینِ دسته‌ای و گریه می‌کنی

هیئت تمام شد، همه رفتند و تو هنوز
یک گوشه‌ای نشسته‌ای و گریه می‌کنی

آبی بزن به صورتِ مادر، زِ دست رفت
چون مادرت شکسته‌ای و گریه می‌کنی

✍🏻 حسن لطفی

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.