دل‌نوشته | صدای بی‌کسی از این دیار می‌آید
08 شهریور 1402 - 14:43
شناسه : 63563
4

صدای بی‌کسی از این دیار می‌آید به خواب دیده‌ام؛ امشب قرار می‌آید خزان عُمر مرا هم بهار می‌آید شنیده‌ام به تلافیِ بوسه‌ی گودال برای دلخوشی‌ام، بی‌قرار می‌آید بیا بساط پذیرایی‌ام همه جور است همیشه شَه به سراغ ندار می‌آید اگرچه یک ‌یک انگشت‌ها ز کار افتاد برای شانه‌ زدن که به کار می‌آید چنان ز […]

پ
پ

صدای بی‌کسی از این دیار می‌آید

به خواب دیده‌ام؛ امشب قرار می‌آید
خزان عُمر مرا هم بهار می‌آید
شنیده‌ام به تلافیِ بوسه‌ی گودال
برای دلخوشی‌ام، بی‌قرار می‌آید
بیا بساط پذیرایی‌ام همه جور است
همیشه شَه به سراغ ندار می‌آید
اگرچه یک ‌یک انگشت‌ها ز کار افتاد
برای شانه‌ زدن که به کار می‌آید
چنان ز ترس زمین خورده‌ام که در گوشم
هنوز نعره‌ی آن نیزه‌دار می‌آید
ز تازیانه، لباسم چه راه‌ راه شده
چقدر بر تن من لاله زار می‌آید
چه حرف‌ها که در اینجا به دخترت نزدند
صدای بی‌کسی از این دیار می‌آید
سرت به نیزه که چرخید؛ قلب من هم ریخت
دوباره دور تو چندین سوار می‌آید
لبم ز چوب ستم‌ پیشه، سخت‌تر نَبُوَد
بیا که با تو لب من کنار می‌آید

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.