شهادت امام رضا سلاماللهعلیه
به خون آلوده کردی دستهایت را چرا آخر؟
چه راحت دست شستی ناگهان از سبط پیغمبر…
چه دستی! روسیاه تا ابد دستان ننگینت …
که زهرا میکند همواره و همواره نفرینت
چه در سر داشتی؟ دل کندی از آن مهربان آقا
«کریم ابن الکریم» او که گدای نام او دنیا
دم افطار شد این بار چیدی سفرهای رنگین
و تزیین کرده بودی سفره را با جام زهرآگین
ولی از این ستم او دم نزد کرد آبروداری
اگرچه تشت رسوایی زمین خورد آخرش آری
چه تشتی که پر از خون و پر از حرف دو پهلو بود
پر از آن داغهایی که میان سینهی او بود
چه آسان بر خودت بستی در آغوش رحمت را
تو ای همصحبت باران! تو ای همسفره دریا!
نمک خوردی نمکدان را شکستی بر سر خوانش
حرامت باد عمری که نشستی بر سر خوانش
همان خوانی که روزی میدهد تا حشر عالم را
و مهمان میکند دور خودش اولاد آدم را
نه همیاری! نه غمخواری! غریب در وطن بوده
بمیرم من برای او که با تو همسخن بوده ….
شاعر: طلبه جامعه الزهرا سلاماللهعلیها
فاطمه معصومه شریف
ثبت دیدگاه