دل‌نوشته | زینب چنین به سینه و بر سر مزن
24 فروردین 1402 - 19:40
شناسه : 59512
5

زینب چنین به سینه و بر سر مزن   ای کوه درد، این دم آخر سخن بگو امشب به جای چاه، غمت را به من بگو گر فکر می‌کنی که تحمل نمی‌کنم من می‌روم ز حجره برون، با حسن بگو با آنکه فکر بی‌تو شدن قاتل من است حتی شده دوباره ز بی‌تو شدن، بگو […]

پ
پ

زینب چنین به سینه و بر سر مزن

IMG_20230413_132858_757ChWTPyg

 

ای کوه درد، این دم آخر سخن بگو

امشب به جای چاه، غمت را به من بگو

گر فکر می‌کنی که تحمل نمی‌کنم

من می‌روم ز حجره برون، با حسن بگو

با آنکه فکر بی‌تو شدن قاتل من است

حتی شده دوباره ز بی‌تو شدن، بگو

بنگر رسانده‌ای به کجا کار دل، که من

گویم به التماس، ز غسل و کفن بگو

گر چه سخن ز پر زدنت می‌کشد مرا

راضی به هر چه گویی‌ام، از پر زدن بگو

لب باز کن دوباره تو و باز هم به من

“زینب چنین به سینه و بر سر مزن” بگو

آن را که گفتی از من و عباس تا شنید-

-رنگش پرید و لرزه فتادش به تن بگو

گفتی تو از حسین و اباالفضل زد به سر

گر می‌شود بریده سرش از بدن، بگو

شاعر: حیدر توکل

ا.یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.