دل‌نوشته | این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
26 آذر 1402 - 9:21
شناسه : 66896
8

این شعر دیگر طاقت غم را ندارد انگار باید غصه تا آخر بماند چشمان زینب تا همیشه تر بماند یادت می‌آید که به من گفتی عزیزم اصلا نباید خانه بی‌مادر بماند؟ می‌میرم از این غصه بابایم چگونه تنها بدون تو در این سنگر بماند… بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی دیگر غلاف […]

پ
پ

این شعر دیگر طاقت غم را ندارد

IMG_20231217_090506_575

انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند

یادت می‌آید که به من گفتی عزیزم
اصلا نباید خانه بی‌مادر بماند؟

می‌میرم از این غصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند…

بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخ در بماند…

وقتی نمی‌مانی مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند

تو می‌روی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند

می‌ترسم از ظهری که می‌گویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی‌سر بماند…

دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی‌انگشت و انگشتر بماند

این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دست آتش و معجر بماند…

شاعر: عاطفه سادات موسوی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.