خاطراتی از شهیدکافی
«همسرم از دوستان نزدیک برادرم شیخ احمد بود. یک روز به خانه آمد و گفت خواستگاری برایت در نظرگرفتهام، فقط باید بدانی اگر در خانه پدرت از لحاظ مالی تأمین بودی، در خانه شوهر قرار نیست همینطور باشد. باید سازگار باشی! همیشه اعتقاد داشت اگر شخص مناسبی در اطرافتان هست، خودتان پیشنهاد ازدواج بدهید. مثل همیشه به حرفهایی که بالای منبر میزد، عمل کرد و ازدواج ما هم اینطور رقم خورد.»
«همیشه اگر برادرم چیزی را به مردم توصیه میکرد، ابتدا در خانه خودمان به اجرا درمیآمد. اگر میگفت فلان کار را نکنید، اول از همه اعضای خانواده را منع میکرد. حالا اگر من خانه پرزرق و برق فراهم کنم، پس نصیحتهای برادرم چه میشود که همیشه بر سادهزیستی تأکید میکرد؟ بهعلاوه اینکه خودش با وجود وضع مالی خوب، همیشه ساده زندگی میکرد و میگفت جلو خرجهای بیهوده را بگیرید. یادم میآید هیچوقت غذای زیاد در خانهاش پخته نمیشد و تجملاتی در منزلش وجود نداشت. حتی وقتی برادرهایم ازدواج کردند، آنها را به خانه خودش آورد. میگفت اینجا بزرگ است و میتوانیم همه درکنار هم زندگی کنیم.»
«نصیحت برادرم هنوز در گوشم است. او میگفت اگر میخواهی مردم به حرفهایت گوش کنند، اول از خودت شروع کن.»
📚خاطرات شهیدکافی، (از زبان خواهر شهید، طیبه کافی)
ثبت دیدگاه