بقیه عمر را مى‌خواهم عبادت كنم
11 آبان 1402 - 9:13
شناسه : 65681
5

بقیه عمر را مى‌خواهم عبادت كنم “یا قناعت یا خاک گور” سعدى مى‌گويد: در شيراز، كسى ما را شام دعوت كرد. رفتيم ديديم كمرش خميده، يك موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا به زحمت راه مى‌رود. صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم، گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟ گفت: خوبم، كارى را مى خواهم […]

پ
پ

بقیه عمر را مى‌خواهم عبادت كنم

“یا قناعت یا خاک گور”

سعدى مى‌گويد: در شيراز، كسى ما را شام دعوت كرد. رفتيم ديديم كمرش خميده، يك موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا به زحمت راه مى‌رود.

صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم، گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟
گفت: خوبم، كارى را مى خواهم به خواست خدا انجام بدهم…

سعدى مى‌گويد: به او گفتم چه كارى؟
گفت: از شيراز مى‌خواهم جنس ببرم چين بفروشم، از بازار چين چينى بخرم بيايم شام، شنيده‌ام آنجا چينى خوب مى‌خرند، بيايم آنجا بفروشم، ديباى رومى بخرم و ببرم در حلب، شنيده‌ام ديباى رومى را حلب خيلى خوب مى‌خرند، گوگرد احمر را بخرم، ان شاء الله اين كشورها كه رفتم، جنس‌ها را كه خريدم و فروختم بيايم شيراز، بقيه عمر را مى‌خواهم عبادت كنم.!

سعدى مى‌گويد: من به او نگاه مى‌كردم امكان داشت فردا به ختم او بروم، اما مى‌گفت: بروم و بيايم، بقيه عمر را مى‌خواهم مشغول عبادت شوم.

بعد سعدى در جواب تاجر گفت:

آن شنيدستم در اقصاى غور
بار سالارى بيفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنيادار را
يا قناعت پر كند يا خاك گور

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.