اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است…
16 آذر 1401 - 18:34
شناسه : 55034
6

خاطرات ﺷﻬﯿﺪ عباس صاﺣﺐ‌ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ اومد گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون. بیست الی بیست‌و‌پنج دقیقه گذشت، اما نیومد. نگرانش شدم. رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه. بهش […]

پ
پ

خاطرات ﺷﻬﯿﺪ عباس صاﺣﺐ‌ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ

اومد گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟

ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.

بیست الی بیست‌و‌پنج دقیقه گذشت، اما نیومد. نگرانش شدم. رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه.

بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف‌جون کردی، می‌خواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم؟

برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من 16 سالمه، چشام مریضه، چون توی این 16 سال امام زمان (عج) رو ندیده، دلم مریضه بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم، گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم.

IMG_20221207_182222_900

ف.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.